دربست

۹ مطلب در تیر ۱۳۹۳ ثبت شده است

مجموعه موجودات مجموعه (2)

دوشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۳، ۰۴:۳۰ ق.ظ

محسن هاشم آبادی


این موجود در حوالی یکی از میدان‎های شهر زیست می‎کند.

جالب اینجاست که این موجود در ایام تعطیل به خصوص پایان سال تحصیلی بیشتر ساعات روز را به جای ماندن در خانه، در یک خانه تیمی مرسوم به دفتر، زندگی می‎گذراند.

این موجود گاهی مهربان و گاهی هم بسیار نامهربان است و با هیچکس شوخی ندارد.

با این موجود اصلا نباید شوخی کرد؛ یکی از عادت های او این است که به هر شوخی، هر چند کوچک سریعا عکس العمل نشان می‎دهد.

تیم تحقیقاتی دربست طی تحلیلی که روی شخصیت این موجود داشت اعلام کرد:

اگر فردی کاری انجام دهد که به نفعش نیست، از خود... ببخشید با موجودی دیگر اشتباه گرفتم، این موجود بسیار ناز و گوگولی مگولی‎ست و از این کار ها نمی‎کند.

طبق گزارش رسیده از تیم خبری بصائر نیوز، از اول عضویت این موجود در مجموعه حالت عصبانیت از او دیده نشده است و نمی‎توان پیش بینی کرد که در هنگام عصبانیت از چه ابزاری استفاده خواهد کرد.

یکی از فانتزیهای این موجود پرت کردن گوشی موبایل خود به سمت دیوار یا به سمت دوستان خود است( چون خودش با این کار حال می‎کند، لذا همه را به کیش خود پندارد)

او در مواقعی بسیار مهربان و خوش اخلاق و در مواقعی بسیار بداخلاق و خطرناک است.

تجربه نشان داده است در هنگام کار داشتن با این موجود باید از کلماتی مانند: محسن جان، عزیز دلم، محسن گلم و از این قبیل کلمات استفاده کرد و اگر هیچ کدام از این القاب جواب نداد باید در اسرع وقت کار خود را از طریق مسئول مجموعه پی‎گیری کرد.

 

  • محمد دارینی

منتشر شد...

يكشنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۳، ۱۲:۴۵ ق.ظ


بالاخره با زحمات فراوان تیم تحقیقاتی دربست و گروه خبری بصائر نیوز و کسانی که پای این مجموعه خون دل خوردند و زحمات بسیار کشیدند، قسمت دوم "مجوعه موجودات مجموعه " آماده انتشار شد ولی به دلیل مصادف شدن با ایام سوگواری حضرت علی (ع)، این مجموعه بعد از این ایام انتشار خواهد یافت.

لطفا صبور باشید...

  • محمد دارینی

یک شب با هم بودن...

چهارشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۳، ۰۳:۱۱ ق.ظ

پیتزا

قبل از خوردن...

چند دقیقه پیش بود که دوست عزیزم زنگ زد و مرا با کمال احترام به چند دقیقه با هم بودن دعوت کرد. من هم که...

من الان خوشحالم؛ این همه خوشبختی محاله...

                                                                                                                            

 

بعد از خوردن...

الان که دارم این مطلب را می‎نویسم، هنوز مزه‎ی سوسیس و کالباس های غذا توی دهانم است.

شاید فکر کنید چه خورده‎ایم که اینطور می‎گویم.

شاید اگر از زبان مشتری همان جا بشنویم بهتر باشد:

بعد از حدود نیم ساعت معطلی غذا را می‎آورد. آنها به یک دیگر نگاه می‎کنند و فقط لبخندی...

تمام خیالاتی که داشتند از یک شب خوب یک جا به فنا می‎رود.

    -  شاید من اشتباه کرده‎ام؛ آن چیزی که من خورده‎ام ایتالیایی نبوده

    -  شاید هم این...

با شکایت تمام شروع به خوردن می‎کنند. لقمه‎ی اول... دوم... سوم... یک تکه کاغذ...

غذا به نیمه می‎رسد ولی صبر آنها تمام شده است.

یکی از آنها بلند می‎شود و با صدای بلند می‎گوید: صاحب اینجا کیه؟

هیچکس جواب نمی‎دهد. با مشت می‎کوبد به در شیشه‎ای که در آن نزدیکی‎ست و در فرومی‎ریزد. آقایی از آن پشت می‎آید.

    -    بفرما آقا اتفاقی افتاده؟

    -    شما به این میگی پیتزا؟

    -    مگه چشه؟

    -    چش نیست داداش دماغه!

    -    خانم! هزینه غذا رو با ایشون حساب نکنید.

    -    نه! فکر کردی بهت میدم؟

    -    من معذرت می‎خوام

    -    پسر پاشو بریم

    -    آهای بچه! بیا این نرمه شیشه ها رو جارو کن.

ببخشید اشتباه شد؛ این ها بخشی بود از فیلمی که تازگی دیده بودم.

کجا بودیم؟

آها، آن دو نفر؟

آنها نیم ساعت پیش پول غذا را حساب کردند و رفتند.

  • محمد دارینی

حسرت...

سه شنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۳، ۰۸:۴۵ ق.ظ

چند وقت پیش با چند تا از رفقای خوب و البته غیر بصائری در حال نگاه کردن فیلم عزاداری یکی از هیئت های بزرگ کشور بودیم. هر کسی در جایی از فیلم فرو رفته بود. یکی غرق صدای مداح شده بود؛ یکی دم گرفته بود و با خود سینه می‎زد و زمزمه می‎کرد.

من نمی‎دانم چرا ناخود آگاه چشمم رفت سمت باند ها و...

با خودم فکر می‏‎کردم من دو سه سال از عمر گران بهایم را در هیئت بودم و تقریبا یک سالی هم هست که صوت تنظیم می‎کنم(منتی هم نیست وظیفه بوده)؛ چرا باید هنوز هم وقتی می‎روم جایی برای تنظیم صوت با دیدن یک میکسر چشم هایم چهار تا شود؟

آیا من نمی‎توانستم بروم فلان موسسه فعالیت کنم و بعد از گذشت کمتر از یک سال آنقدر گنده باشم که فقط لازم باشد ندایی بدهم تا برایم صد تا میکسر و اکولایزر بیاورند؟

بله؛ اینجاست که شاعر می‎گوید:

یه توپ دارم قلقلیه، سرخ و سفید و آبیه...

بله برادر؛ ما باید به آن درجه از باور برسیم که یک تکه از توپ قلقلی خودمان را به صد تا توپ فلان مارک آنها که برای فلان بازی استفاده می‎کنند، ندهیم.

بله برادر؛ ما باید آنقدر ولایت پذیری داشته باشیم که یک تار موی مسئول مجموعه‎ی خودمان را به صد تا از این مسئولان انحرافی ندهیم.

بله برادر؛ اگر امروز حسرت این میکسر ها و باند ها به دلمان بماند بهتر از این است که روز قیامت به خاطر لحظه لحظه فعالیتمان در فلان موسسه ها با همان میکسر ها بر پشتمان داغ بزنند.

حرف آخر اینکه ما باید آنقدر با هم صمیمی باشیم که وقتی یک نفر نمی‎تواند مسئولیتش را انجام دهد ما خودمان داوطلب انجامش شویم نه اینکه منتظر منت کشی باشیم.(خطاب به یکی از دوستان گلم)

 

  • محمد دارینی

هیس! آدم ها فریاد نمی‎زنند...

يكشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۳، ۰۴:۱۸ ق.ظ

با سلام

اخیرا دیده شده است که دوست و وبلاگ نویس عزیزمان تهدید به انتقاد از وبلاگ نویسان محترم کرده است.

فرد مذکور با تهدید و لحنی تند اظهار داشته است که از همه انتقاد می‎کند و هیچ ترسی هم ندارد و اگر هم کسی اعتراضی کند با حمله ای سایبری اطلاعات شخصی وبلاگ نویسان را منتشر می‎کند.

اینجانب محمد دارینی در اعتراض به حرکت این فرد لازم می‎بینم چند نکته اساسی را یادآور شوم: 

  1.  دوستان عزیز وبلاگ جایی‎ست برای گفتن حرف هایی که نمی‎توان جای دیگری زد نه جایی برای گرد و خاک بلند کردن و از این قبیل کار ها
  2. دوست عزیز، نوشتن نقد که با تخریب دیگران همراه باشد کار زیاد سختی نیست و حتی بچه های کوچه و بازار هم می‎توانند بنویسند. هنر نویسنده نوشتن نقدی‎ست که با طنز همراه باشد و وقتی فرد نقد شونده خودش می‎خواند لذت ببرد.
  3. دوست عزیز، من نمی‎خواهم فضای معنوی وبلاگ را تبدیل شود به میدان مبارزه.
  4. مورد آخر هم اینکه ما همه دوست و برادریم؛ امیدوارم اگر هم قرار است نقدی صورت بگیرد، نقد سازنده باشد.

امیدوارم به کسی برنخورد.

حاضرم قسم بخورم از نوشتن این مطالب هدف خاصی را دنبال نمی‎کنم و تنها هدفم یادآوری بعضی مطالب به سروران عزیز بود.

پیشگیری بهتر از درمان است.

والسلام...

  • محمد دارینی

قاضی کلاه...

شنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۳، ۰۶:۱۶ ب.ظ

محرم شد و قسم خوردیم که والله تا آخرین قطره خونمون یار سید علی می‎مونیم.

فاطمیه شد و ادعا کردیم که در این غوغای فتنه ها پیرو سید علی هستیم و خدا را شکر کردیم.

حالا که محرم تمام شد و فاطمیه هم گذشت بیایید کلاهمان را قاضی کنیم.

انصافا چقدر به حرفش گوش دادیم؟!!!

  • محمد دارینی

نمی‎دانم چه شد...

جمعه, ۱۳ تیر ۱۳۹۳، ۰۱:۱۹ ق.ظ

  -   وای بابایی چقدر خوبه هواپیما!

  -   قربونت برم دختر گلم؛ دوست داری از این به بعد با هواپیما سفر کنیم؟

  -   آره بابا جونم! خیلی دوست دارم

  -   چشم دخترم! انشاالله سفر بعدی  با هواپیما!

  -   بابایی خیلی دوست دارم!

  -   منم دوست دارم دخترم...!

  -   بابایی کی می‎رسیم؟

  -   یه بار بخوابی و بیدار بشی رسیدیم...

و...

 

  • محمد دارینی

آفرین...آفرین...

چهارشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۳، ۱۲:۲۷ ق.ظ

روحانی‎ست؛ آدم خوبی‎ست؛ خوب حرف می‎زند؛ از هیچ چیز نمی‎ترسد؛ خواستند اخراجش کنند چون حرف حق زده بود.

این بار هم نترسید و حرف آقایمان را به ما یادآوری کرد.

استاد دلبریان( راوی دفاع مقدس) به ما می‎گفت: همیشه حرف خودتان را بزنید؛ هیچ وقت از گفتن حرفتان ترسی نداشته باشید.

  • محمد دارینی

من تصمیمی دیگر گرفتم...

يكشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۳، ۰۱:۵۲ ق.ظ

بعد از زحمات زیاد و بی وقفه ای که انجام شد و روی مخ ما کار شد و حتی فلان شاعر معروف هم برای ما شعر گفت و...

اینجانب میم.دال اعلام می‎کنم:

من شیوه ی سخنم را عوض کردم...

  • محمد دارینی