دربست

۵۲ مطلب با موضوع «بی شوخی» ثبت شده است

تولد یک عقب مانده!

يكشنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۲۸ ق.ظ

دیده اید آنهایی که دیپلم سال شصت دارند چطور به دیپلم داشتن شان افتخار میکنند. گاهی وقت ها توی عمل از فوق لیسانس اش هم بیشتر بارشان است. آن هایی که گواهینامه سال شصت دارند هم همینطور. جوری فرمان پیکان را با یک انگشت می چرخانند که انگار فرمان هیدرولیک بنز توی دستشان است. آن هایی که سرباز سال شصت بوده اند. مردانگی شان اندازه سردار الان است. آخر جزو اعتقاداتشان است که جوان تا سربازی نرود مرد نمی شود. آن هم سربازی سال شصت. ما جوان های دهه هفتادی هم با دهه پنجاهی ها یا دهه چهلی ها خیلی فرق می کنیم. انگار خیلی از آن ها کوچک تریم. وقتی خاطرات یک جوان نوزده ساله ی آن روزها را می خوانم با خودم می گویم «چقدر کوچک مانده ام». وقتی نامه مجتبی رافی که یازده ساله است را میخوانم و به یازده سالگی خودم فکر میکنم خنده ام می گیرد. اگر بخواهم خودم را با آن ها مقایسه کنم باید امروز تولد پنج سالگی ام را جشن بگیرم. وقتی به خودم نگاه می کنم تازه می فهمم چقدر عقب مانده ام. یک عقب مانده ذهنی!

 

 

بخشی از نامه مجتبی رافی (کلاس پنجم دبستان) به رزمندگان اسلام:

برادر شجاع و رزمنده ام، سلام

دست های پرتوان تو را که مسلسل به سوی دشمن گرفته ای، می بوسم. پاهای تو را که در مرزهای اسلام گام برمی دارد، می‎بوسم. و چشمان تو را که در سنگرها دیده بانی می کند، می بوسم.

برادر عزیز، نبردهای طریق القدس و مطلع الفجر تو را در تلویزیون دیدم. چه غرور انگیز بود. خوشا به حال تو که با حمایت امام زمانعلیه‎السلام در جبهه ها به پیش می تازی...




+ کتاب نامه های دلتنگی نوشته علی شیرازی

  • محمد دارینی

زندگی عمیق حسینی...

شنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۳۶ ق.ظ


هیئتِ تنها کافی نیست. باید برایمان ملکه شود...




+ خاطره حاج مهدی سلحشور از ساعات آخر عمر حاج فرج...

  • محمد دارینی

اَوْسِعوا لِلشَّبابِ...

پنجشنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۵:۰۱ ب.ظ
عادت دارم. روز جشن یا عزای اهل بیت علیهم السلام که می شود از راه های مختلف احادیث معصومی که آن روز منتسب به ایشان است را می خوانم. امروز طبق عادت مشغول خواندن احادیث پیامبر اکرم صلوات الله علیه بودم که با این روایت روبرو شدم. این را چند سال پیش خوانده بودم و خواندن دوباره اش آن هم توی چنین روزی خیلی خوشحالم کرد.

اَوْسِعوا لِلشَّبابِ فِى الْمَجْلِسِ وَ اَفْهِموهُمُ الْحَدیثَ فَاِنَّهُمُ الْخُلوفُ وَ اَهْلُ الْحَدیثِ؛ 

براى جوانان در مجالس جاى باز کنید٬ و امور نو و جدید را به آنان تفهیم کنید٬ چرا که این گروه جایگزین شما و درگیر مسائل جدید خواهند شد.

[الفردوس ٬ ج ٬1 ص ٬98 ح 320]




پی نوشت:

+ عکس مال خودمه!

  • محمد دارینی

هم دردی

دوشنبه, ۲ فروردين ۱۳۹۵، ۰۷:۰۶ ق.ظ


توی غروب معنا دار شلمچه به یک چیز خیلی فکر کردم. من و شهدا فقط یک نقطه مشترک داریم. هر دو زیارت نرفته ایم... 

  • محمد دارینی

پذیرایی میزبان

دوشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۴، ۰۷:۱۵ ق.ظ


شب شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها بچه های هیئت میزبان شهید 18 ساله ای بودند که بعد از 30 سال به شهرش برمی گشت. البته بهتر است بگویم شهید میزبان بچه ها بود. آخر میزبان است که از میهمان پذیرایی می کند. وقتی پیامک هیئت برایم آمد که "امشب میهمان داریم" دلم بدجور هوایی شد. دلم هوایی جایی شد که یک هفته نمی شود از آنجا برگشته ام.

چند روز پیش خدا توفیق داد تا با رفقا مهمان شهدا باشیم. توی آن چند روزی که مهمان بودیم یکی از جاهایی که دعوت شدیم معراج شهدا بود. خوب موقعی رسیدیم. دور تابوت ها تقریبا خالی بود. دور تابوت شهید جمع شدیم و سفره دلمان را باز کردیم. مجلسی بزمی به راه افتاد. حال و هوایمان شبیه حال و هوای بچه های هیئت دور تابوت شهید عباسعلی جوان بود. 


پی نوشت:

+ توی آن مجلس بزمی که داشتیم یکی از رفقا می گفت: دیده اند ما عرضه کار کردن نداریم خودشان آمده اند کارها را درست کنند.

+ میهمان های شهید:

حمید اسماعیل زاده

علی زاهدی

مرتضی استاجی

محسن هاشم آبادی


  • محمد دارینی

حرف هام با ...!

جمعه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۴، ۰۱:۵۴ ب.ظ


این روزها توی مترو و اتوبوس حرف های جالبی می شنوم. بعضی هاش اذیتم می کند و بعضی هاش هم خنده دار است. بعضی از این حرف ها خیلی خوشحالم می کنند.

امروز توی اتوبوس دو تا پسر دبیرستانی پشتم نشسته بودند. حرف هایشان به گوشم خورد و توجه ام را جلب کرد. یکی شان داشت درباره بدی های دیگری حرف می زد. بدی هایش را رک و راست می گفت. لحن صحبت هایشان برایم خیلی جالب بود. راستش خیلی وقت است هوس اینجور حرف های رفاقتی کرده ام. حرف هایی گاهی اوقات خیلی آرامم می کند. 



  • محمد دارینی

هنرمند یعنی...

شنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۲۸ ق.ظ

محمد باقر مفیدی کیا: هیچ کس فکر نمی کرد پیشرفت ایران تا آنجا باشد که دانشمندانش را به جرم دانش هسته ای ترور کنند. امیدوارم روزی برسد که ما هنرمندان انقلابی نیز به واسطه هنرمان در لیست ترور موساد قرار بگیریم.


ای کاش همه سینماگران چنین طرز فکری داشتند...


پی نوشت:

محمد باقر مفیدی کیا، کارگردان فیلم لکه، تنها هنرمندی بود که امسال جایزه ویژه ننه عصمت را گرفت.

  • محمد دارینی

همه می گویند نمی شود...

جمعه, ۲۲ آبان ۱۳۹۴، ۰۷:۴۸ ب.ظ

همه می گویند نمی شود. می گویند امسال خیلی سخت گرفته اند. می گویند امسال حتی گفته اند ویزا هم تهیه کنید بعد تو می خواهی با کارت ملی بروی؟

این روز ها وقتی این حرف ها را از اطرافیانم می شنوم بدجور دلم می گیرد. راستش می ترسم. می ترسم از نطلبیدن آقا.


***

 

رفقایم می دانند. وقتی دلم می گیرد معمولا مداحی گوش می دهم. زمزمه این روزهای من شده این مداحی:


منی که کبوترم...

  • محمد دارینی

حال این روزهای من (2)

جمعه, ۳ مهر ۱۳۹۴، ۰۵:۵۸ ب.ظ

این روز ها حالم اصلا خوب نیست. غیر از مشکلی که شاید بعد ها به وبلاگم گفتم این ماجرای کشته شدن زائران خانه ی خدا بدجور روی دلم سنگینی می کند. نمی توانم تصور کنم که کشته شدن آن همه زائر آن هم طی دو حادثه در یک هفته فقط یک اتفاق بوده باشد. شاید اگر ماجرای کشته شدن زائران به همان حادثه اول ختم میشد می توانستم خودم را قانع کنم که همه اش یک اتفاق بوده است. اما الان نمی دانم چطور باید قانع شوم که هیچ کم کاری و اجحافی درکار نبوده است. آخر نمیتوانم تصور کنم در یک اجتماع بیست میلیونی انقدر کشته ها کم است یا اصلا وجود ندارد که هیچ وقت اعلام نمی شود ولی در یک اجتماع کم تر از پنج میلیون نفری 130 نفر فقط از هموطنانم کشته می شوند. البته از نظر عربستانی ها که همه این ها اتفاق بوده است. اصلا از نظر آن ها این جنگ ها هم همه اش اتفاق است و جلو اتفاق را هم که نمی شود گرفت.

***

نمی دانم از این به بعد باید با این تناقضی که پیش آمده چه کنم؟ تناقض میان نقش پرچم شان و عمل شان.

  • محمد دارینی

سیلی رفاقت

سه شنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۰۳ ب.ظ


کتاب که می خوانم و در اوج داستان فرو می روم سعی میکنم خودم را بگذارم جای یکی از شخصیت های داستان. به این فکر می کنم که اگر جای او بودم، در این شرایط چه کار می کردم.

تازه قیدار را تمام کرده ام. قیدار کسی است که توی آن شهر به آن بزرگی همه به سرش قسم می خورند توی مردی و مردانگی. وقتی در اوج داستان، توی آن کوچه ی تاریک، آن وقت شب، قیدار به رفیقش که سال های سال با هم زندگی کرده اند سیلی می زند چون دستش را روی زن بلند کرده است. صفدر ناراحت می شود. انتظار ندارد قیدار، رفیق چندین و چند ساله اش، به خاطر یک زن دست رویش بلند کند.

خودم را می گذارم جای صفدر. همراه رفیقم که همیشه حتی جزئی ترین مسائل زندگی ام را قبل از همه به او گفته ام در جایی مشغول صحبت هستیم. من حرف بدی می زنم. یا کار اشتباهی انجام می دهم. رفیقم دستش را بالا می آورد و...

این روزها آن قدر به این چیز ها فکر میکنم که روزی چند بار درد سیلی رفیق را روی گونه هایم احساس می کنم. راستش داستان قیدار و صفدر خیلی خوب وظیفه ام را گوش زد کرده است. وظیفه ای که در قبال رفیقم دارم و انتظاری که از او دارم. انتظار دارم وقتی کاری انجام می دهم که در شخصیتم نمی گنجد سیلی را قبل از همه از رفیقم بخورم.

 

 

 

این روز ها بدجور نیاز به رفاقتی دارم که سیلی اش را بخورم.

  • محمد دارینی