دربست

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اویس» ثبت شده است

برادرانه!

شنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۴، ۰۴:۴۹ ق.ظ

 

اویس و آسیف دو برادرند. دو برادر که هیچ وقت هم دیگر را به چشم برادر نگاه نمی کنند. رابطه اویس و آسیف رابطه مرید و مراد است. رابطه ای که تا آخر عمر آسیف باقی می ماند و اویس تازه بعد از شهادت آسیف می فهمد که برادر داشته. برادری که همیشه عاشقش بوده ولی نه عشق برادرانه. نمی دانم چیزی از حرف هایم می فهمید یا نه. راستش خودم هم هنوز بعد از خواندن این کتاب نفهمیده ام چجور باید معرفی اش کنم.

جنگ کردستان و کومله ها و جنگلی ها را که یادتان می آید. اگر هم یادتان نمی آید آنقدر درباره اش خوانده اید که بدانید جنگلی ها که بودند و کومله ها که. اویس اولین بار برادرش را در اردوگاه جنگلی ها می بیند. وقتی توی اصطبل قایم شده تا اسب ها را رم بدهد و اردوگاه را بهم بریزد. شاید اگر آسیف خودش را نمی رساند و چاقوش را توی ستون اصطبل فرو نمی کرد اویس هیچ وقت رم دادن اسب ها را یاد نمی گرفت. شاید اگر آسیف آدرس انبار مهمات جنگلی ها را نمی داد اویس و پدرش هیچ وقت نمی توانستند نصف اردوگاه را ببرند روی هوا. شاید اگر اویس می دانست آسیف برادرش است و نفوذی است بین جنگلی ها آن عملیات هیچ وقت به نتیجه نمی رسید. شاید اگر اویس می دانست که آسیف تنها برادرش است هیچ وقت نمی گذاشت برود توی آن شبکه مین تا جای کمین کومله ها مشخص شود. اویس در تمام مدتی که با آسیف بود او را به چشم یک جوان رعنا که با چشم هایش حرف می زند نگاه می کرد. همیشه به عنوان الگویش بود درحالی که می دانست هیچ وقت نمی تواند مثل او حرف بزند و رفتار کند. او آسیف را این طور می دید و همین طور هم عاشقش بود.

 

 

بخش هایی از متن کتاب:

رفتی. حسابی به هم ریخته ام. روحم پاره پاره شد. کسی توی دلم خندید. نگاه کردم. دیدم همه ی درخت های پای تپه می خندند. همه دیدند تو چه کردی. کوه ها، درخت ها، آدم ها، همه. پس از این هیچ چیزی نمی تواند اتفاق بیفتد. بعد از تو دنیا ساکت و خاکستری است. دلم آویزان مانده. می داند دیگر زنده نخواهد ماند که تو را ببیند. و او دیگر نمی آید. نمی آید. دیگر نمی آید.

 

وصیتنامه ات را خواندم و همه چیز را در سکوت پذیرفتم. آن گوشه نشسته ای تماشام می کنی. می خواهی بدانی با خواندنش چه شکلی می شوم؟ مطمئن باش از اینی که هستم دیوانه تر نمی شوم. این همه سال به پات نشستم و دروغ را زندگی کردم. نه اینکه تو را مقصر بدانم همه ی این ها به خاطر یه چیز است:  خدا + خدا + خدا.

 

پی نوشت:

در طول مدتی که این کتاب را می خواندم به این فکر می کردم اگر روزی معلوم شود بهترین دوستم که خیلی هم دوستش دارم برادرم است چه حالی می شوم.

 

 

  • محمد دارینی