روز صد و چهل و پنجم
شنبه, ۵ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۱۵ ق.ظ
نمی دانم روز چندم طلبگی ام بود که خبر دادند پدر یکی از رفقا فوت کرده است.
این خبر را هر کس که می شنید بغض گلویش را می گرفت و برای چند لحظه احساس می کرد
جای امیر حسین است. امیرحسین از آن بچه درس خوان های با اخلاق است. با همه گرم می
گیرد و همه هم او را دوست دارند. اصلا به خاطر همین رفتارهایش است که همه از این
اتفاق ناراحت شدند و بغض کردند و گاهی هم اشک ریختند.
***
امروز روز صد و چهل و پنجم طلبگی ام است. همه توی حجره امیرحسین جمع شده ایم. حاج آقا مردانی (معاون تهذیب) به عنوان بزرگتر همراه مان آمده است. حاج آقا قرآن می خوانند و ما هم زمزمه می کنیم.
- ۳ نظر
- ۰۵ دی ۹۴ ، ۰۷:۱۵