دربست

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «هیئت فاطمیون» ثبت شده است

هیئت هفتگی...

پنجشنبه, ۲۲ آبان ۱۳۹۳، ۰۲:۵۵ ب.ظ


داشت کم‎کم سرخی سینه‎ها از بین می‎رفت...

  • محمد دارینی

حسرت...

سه شنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۳، ۰۸:۴۵ ق.ظ

چند وقت پیش با چند تا از رفقای خوب و البته غیر بصائری در حال نگاه کردن فیلم عزاداری یکی از هیئت های بزرگ کشور بودیم. هر کسی در جایی از فیلم فرو رفته بود. یکی غرق صدای مداح شده بود؛ یکی دم گرفته بود و با خود سینه می‎زد و زمزمه می‎کرد.

من نمی‎دانم چرا ناخود آگاه چشمم رفت سمت باند ها و...

با خودم فکر می‏‎کردم من دو سه سال از عمر گران بهایم را در هیئت بودم و تقریبا یک سالی هم هست که صوت تنظیم می‎کنم(منتی هم نیست وظیفه بوده)؛ چرا باید هنوز هم وقتی می‎روم جایی برای تنظیم صوت با دیدن یک میکسر چشم هایم چهار تا شود؟

آیا من نمی‎توانستم بروم فلان موسسه فعالیت کنم و بعد از گذشت کمتر از یک سال آنقدر گنده باشم که فقط لازم باشد ندایی بدهم تا برایم صد تا میکسر و اکولایزر بیاورند؟

بله؛ اینجاست که شاعر می‎گوید:

یه توپ دارم قلقلیه، سرخ و سفید و آبیه...

بله برادر؛ ما باید به آن درجه از باور برسیم که یک تکه از توپ قلقلی خودمان را به صد تا توپ فلان مارک آنها که برای فلان بازی استفاده می‎کنند، ندهیم.

بله برادر؛ ما باید آنقدر ولایت پذیری داشته باشیم که یک تار موی مسئول مجموعه‎ی خودمان را به صد تا از این مسئولان انحرافی ندهیم.

بله برادر؛ اگر امروز حسرت این میکسر ها و باند ها به دلمان بماند بهتر از این است که روز قیامت به خاطر لحظه لحظه فعالیتمان در فلان موسسه ها با همان میکسر ها بر پشتمان داغ بزنند.

حرف آخر اینکه ما باید آنقدر با هم صمیمی باشیم که وقتی یک نفر نمی‎تواند مسئولیتش را انجام دهد ما خودمان داوطلب انجامش شویم نه اینکه منتظر منت کشی باشیم.(خطاب به یکی از دوستان گلم)

 

  • محمد دارینی

قاضی کلاه...

شنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۳، ۰۶:۱۶ ب.ظ

محرم شد و قسم خوردیم که والله تا آخرین قطره خونمون یار سید علی می‎مونیم.

فاطمیه شد و ادعا کردیم که در این غوغای فتنه ها پیرو سید علی هستیم و خدا را شکر کردیم.

حالا که محرم تمام شد و فاطمیه هم گذشت بیایید کلاهمان را قاضی کنیم.

انصافا چقدر به حرفش گوش دادیم؟!!!

  • محمد دارینی

لبیک یا امام

شنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۳، ۰۶:۰۱ ب.ظ


می‎خواستند برای رحلت امامشان مراسم بگیرند و یادی هم بکنند از شهدا...

بچه ها از چند روز قبل به صورت خود جوش کار ها را انجام می‎دادند و دکور می‎زدند و ...

وقتی روز چهارشنبه شد بچه ها از صبح آنجا کار می‎کردند و زحمت می‎کشیدند که فضا را آماده کنند برای عزاداری.

یکی از بچه ها مامور شد تا به صورت تلفنی اطلاع رسانی کند.

نفر اول: گرفتارم؛ با این وضع هوا هم که نمیشه دیگه...

نفر دوم: میخوام برم باشگاه؛ شرمنده؛ هوا هم که اینجوریه...

نفر سوم: تو این هوا که نمی‎تونم از خونه بیام بیرون

و همه ی بچه ها با یک طوفان آبکی جا خالی کردند و به امامشان لبیک نگفتند.

این ها وادی طور را نمی‎خواهند...

  • محمد دارینی