دربست

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کربلا» ثبت شده است

حال این روزهای من

دوشنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۳، ۰۷:۵۲ ب.ظ

دسکتاپ این روزهای من

شب عاشورا وقتی کربلا برنده شدم یا به اصطلاح رفقا کربلایی شدم حال و هوای عجیبی داشتم. چهره بچه هایی که حسرت کربلا به دلشان مانده بود خیلی دیدنی بود. آنشب هر کس را که می‎دیدم دارد با حسرت نگاهم می‎کنم به طرفش می‎رفتم و او را بغل می‎کردم و می‎گفتم: ان‎شاالله فردا شب شما هم کربلایی میشی.

گذشت آن روزها که فکر می‎کردم کربلا رفتن به همین راحتی است که آخر هیئت اسمت را بخوانند و یک عده بیایند و سرشان را بگذارند روی شانه‎ات و اشک بریزند که خوش بحالت که توفیق داشتی و بعد از چند روز هم راهی کربلا شوی.

این روزها فکر کردن به شب عاشورای هیئت خودمان بدجور اذیتم می‎کند. این روزها نگاه کردن به ساعت یکی از رفقا که داده بود تا ببرم متبرکش کنم اشکم را درمی‎آورد. این روزها دیدن عکس پیرمردی که تقریبا همه کارهایش را برای کربلا رفتن کرده بود (از گذرنامه گرفته تا کارهای دیگرش) ولی مهلت پیدا نکرد که برود بدجور نگرانم می‎کند.

این روزها، بیشتر از قبل، به مرگ فکر می‎کنم. می‎ترسم که مهلت رفتن پیدا نکنم.



پی‎نوشت:

عکس مربوط به صفحه دسکتاپ این روزهای سیستمم است.

لازم به ذکر است عکس آقا و آن جمله‎هایی که چند روز پیش فرمودند هیچ ربطی به مطلبم ندارد. مقصود آن بیت شعر گوشه صفحه است.

  • محمد دارینی