دربست

۱۱ مطلب در خرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

ما می‎توانیم...

جمعه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۳، ۱۱:۱۹ ب.ظ

ما میتوانیم...

به گزارش پلیس بین الملل: چند وقت پیش یک فرد مجهول الهویه در چند وبلاگ بزرگ از جمله: دربست، پاورقی، کوره پز خونه، سر گذر و.... با نام " یک بصائری" شروع به نظر گذاشتن کرد و متاسفانه با بی اطلاعی و رحم و عطوفت نویسندگان وبلاگ ها این فرد قدرت گرفت و تقریبا هر روز به گذاشتن نظر اقدام می‎کرد تا این که با عصبانیت و خشم برخی نویسندگان روبرو شد و نویسندگان در صدد برآمدند تا هویت این فرد را کشف و آشکار نمایند.

در این راه با تلاش نویسندگان و همچنین به کمک امکانات گروه تخصصی بیان این نویسندگان بودند که توانستند موفق شوند و هویت اصلی این فرد را مشخص کنند و بار دیگر " ما می‎توانیم" را فریاد بزنند.

برای اطلاع بیشتر می‎توانید به روزنامه های کثیر الانتشار مراجعه کنید.

  • محمد دارینی

ماجرای دو دوست...

چهارشنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۳، ۰۵:۱۲ ب.ظ

دو دوست صمیمی بودند که یکی در کوره پز خانه کار می‎کرد و دیگری هم صبح ها می‎رفت و سرگذر می‎ایستاد به امید آنکه کاری پیدا کند و پولی بدست آورد و بتواند شکم زن و بچه اش را سیر کند.

یک روز که هر دو آنها از این وضعیت خسته شده بودند، تصمیم می‎‎گیرند بروند دنبال یک شغل کم زحمت و بی درد سر.

بعد از سه چهار روز دویدن و به جایی نرسیدن، یکی از آنها به صورت اتفاقی با یک نویسنده آشنا می‎شود و نویسنده هم وقتی داستان زندگی آنها را می‎شنود  مشتاقانه شروع به نوشتن داستان زندگی این دو دوست می‎کند.(صرفا جهت اطلاع عرض کنم که نویسنده وبلاگی به نام پاورقی دارد)

آنها به سبب آشنایی با نویسنده علاقه‎ی شدیدی به نویسندگی پیدا کردند؛ به طوریکه شب و روز می‎نوشتند و برای هم می‎خواندند و نقد می‎کردند، تا رسیدند به جایی که با یکی از نویسنده های مطرح کشور (صدر المنتقدین) در یکی از جلسات نقد داستان آشنا شدند و چند کتاب از ایشان خواندند که پشت جلد همه کتاب هایش دربست نقش بسته بود.

آنها در این هنر بی پایان نویسندگی به جایی رسیدند که توانستند کتاب های متعددی به چاپ برسانند و هنوز هم جایگاه هنری خود را مدیون همان نویسنده بزرگ هستند.

یکی از آنها که متاهل بود و سرش در حساب و کتاب بود اسم وبلاگ خود را ضربدر و دیگری که به اختلاف ها دامن زده بود مثبت منفی را انتخاب کرد.

  • محمد دارینی

من رفتم...

دوشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۳، ۰۸:۰۳ ب.ظ

هر کس باید یه روزی بره....

ما هم امشب میریم...

ما میریم به این امید که بانو شفاعت کنه...

ما رفتیم قم... 

  • محمد دارینی

من مسافر هستم...

دوشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۳، ۰۵:۲۹ ب.ظ

شاید بتونم به جرات بگم سفر حاجی ظریف با همراهانش انقدر هماهنگی نمی‎خواد.

ما می‎خوایم یه سفر چند روزه بریم قم به هر کس زنگ می‎زنم جواب نمیده.

دیگه اعصاب نگذاشتن برای من...

  • محمد دارینی

دعوتنامه برای آقایمان...

پنجشنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۳، ۰۵:۰۰ ب.ظ

 سلام آقا...

خوبی؟

ان شاء الله کی میبینمتون؟

آقا جان ما برای بعد از ظهر جمعه میخواهیم یک مراسم بگیریم و دعا کنیم برای دیدن هر چه زود تر شما.

میخواستم ببینم وقت دارید سری به مجلس ما بزنید؟

اگر بیایید خوشحال می‎شویم.

بچه ها دلشان خیلی برایتان تنگ شده...

میدانم آدرس را داری آقا جان،همان دفتر بصائر خودمان،منتظریم.

به امید دیدار آقا...

 

 

موجی های دیگر:

هادی عزیز

حمید عزیز

مرتضی عزیز(در اینجا فقط برای حفظ وزن این را گفتم وگرنه من برای ایشون احترام زیادی قائلم)

علی عزیز

ایمان عزیز

محسن عزیز

 

 

  • محمد دارینی

لبیک یا امام

شنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۳، ۰۶:۰۱ ب.ظ


می‎خواستند برای رحلت امامشان مراسم بگیرند و یادی هم بکنند از شهدا...

بچه ها از چند روز قبل به صورت خود جوش کار ها را انجام می‎دادند و دکور می‎زدند و ...

وقتی روز چهارشنبه شد بچه ها از صبح آنجا کار می‎کردند و زحمت می‎کشیدند که فضا را آماده کنند برای عزاداری.

یکی از بچه ها مامور شد تا به صورت تلفنی اطلاع رسانی کند.

نفر اول: گرفتارم؛ با این وضع هوا هم که نمیشه دیگه...

نفر دوم: میخوام برم باشگاه؛ شرمنده؛ هوا هم که اینجوریه...

نفر سوم: تو این هوا که نمی‎تونم از خونه بیام بیرون

و همه ی بچه ها با یک طوفان آبکی جا خالی کردند و به امامشان لبیک نگفتند.

این ها وادی طور را نمی‎خواهند...

  • محمد دارینی

ما مظلومیم...

دوشنبه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۳، ۱۱:۰۰ ق.ظ


چند روز قبل یکی از مسئولین صوت یکی ازهیئت های بزرگ کشور تصادف کرده و زیر تیغ جراحان رفت.

من هم خودم را موظف می دارم اعلام کنم که برای این دوست و هم یار ما در عرصه ی خادمی آقا،دعا بفرمایید که شفا پیدا کرده و به هیئت برگردند.

برای اطلاعات بیشتر به روزنامه های کثیرالانتشار مراجعه نکنید چیزی پیدا نمی کنید.

هیچکس در این مملکت به ما مسئولین صوت توجه نمی‎کند.

  • محمد دارینی

مجموعه موجودات مجموعه(قسمت اول)

شنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۱۱ ق.ظ



مجموعه موجودات مجموعه(قسمت اول)موجودیست عجیب که در حوالی یکی از میدان های شهر زندگی می کند؛ محل زندگی خود را به صورت فصلی تغییر داده و به طور مثال ایام تعطیل به حوالی خیابان قائم هجرت میکند؛ این هجرت، هجرتی‎ست صغری.

اخیرا یک دستگاه تبلت با او دیده شده است که احتمال می‎رود از لوازم کارش باشد(حالا کدام کار را خدا عالم است)

طبق تحقیقاتی که توسط موسسه ی ژئوفیزیک آلمان تهیه شده به نظر می‎رسد که ایشان موجودی‎ست بسیار مهربان ولی در مواقعی بسیار خطرناک.

مهربان از این جهت که هر کسی در هر جای دنیا باشد وقتی به او فکر می‎کند ناخودآگاه خنده بر لبانش جاری می‎شود.

خطرناک هم از این جهت که موقع عصبانیت یا پرخاشگری هر کاری از دستش برمی‎آید.

شایان به ذکر است که ایشان همچنین موجودی‎ست بسیار لجوج مخصوصا در مواقعی که کار لنگ ایشان باشد.

 

  • محمد دارینی

من مستند ساز هستم

جمعه, ۹ خرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۰۴ ق.ظ


در روزگاری که هر کس از مادرش قهر میکند می‎رود مستند می‎سازد و حالش را می‎برد مثلا شبکه ای مستند وحشی ترین ها (مخصوص کودکان سه تا هفت سال) پخش می‎کند و در شبکه ای دیگر مستند سینمایی سه احمق پخش میشود ما هم می‌آییم و مستندی میسازیم از نوع نوشتاری آن.

در این سری از مستند«مجموعه موجودات مجموعه» قرار است با همه شوخی شود از آن بالا بالا های مجموعه گرفته تا بچه های رویش و حتی کوچک تر.

لازم به ذکر است هر گونه مخالفت یا ناراحتی پیگرد قانونی خواهد داشت.

درباره اسم مستند هم پیشنهادات شما را پذیراییم هر چند فکر می‎کنم همین نام بهترین است.

هر گونه انتقاد یا پیشنهاد یا... با کمال میل پذیرفته می‎شود.

بزودی در این مکان اکران مستند خواهیم داشت(سعی داریم هر دو سه روز یک نفر)

  • محمد دارینی

ایذا مومن

پنجشنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۳، ۱۰:۲۶ ق.ظ


«مومن احوالش را از مومن مخفی نمیکند»

این جمله چند روزیست خیلی دارد آزارم میدهد؛ حتی بیشتر آنکه...

هر چه با خود فکر می‎کنم می‎بینم احوالی ندارم که بخواهم مخفی کنم. منظورش را نمی‎فهمم.

یعنی واقعا من چیزی دارم که باید به او بگویم؟

آیا ایذا مومن کار خوبی‎ست؟

(البته فکر می‎کنم تحت تاثیر جمله ی من که گفتم:«آدم اگر آدم باشد غلطی که کرده را انکار نمی‎کند.» او هم خواست حرفی زده باشد.)

  • محمد دارینی