بیکاری جوانان...!!!
چند سال پیش بود که وبلاگ نویسی را شروع کردم. از همان اول هم تیکه و کنایه خیلی شنیدم. مثلاً یکی میگفت شماها یکمشت ترسو هستید که جرئت بیان حرفتان را در دنیای بیرون ندارید و به خاطر همین به فضای مجازی و وبلاگ پناه میآورید. یا مثلاً مدتی بود بازدیدکنندهای داشتم که هر وقت میآمد کار اصلیاش زدن برجک ما بود و بس. اینجور آدمها گاهی وقتها بدجور وادارم میکردند به فکر.
این اواخر یکی از رفقا میگفت: وبلاگ زدهاید که چی؟ چند نفر باهم هر چرندی که به ذهنتان میرسد مینویسید و انتشار میدهید. اصلاً شما از رسانه چی میفهمید؟!
از حرفهایش ناراحت نشدم. از رک بودنش خوشم آمد. تابهحال کسی اینطور نقدم نکرده بود.
یا مثلاً یکی دیگر از رفقا هست که هر وقت میپرسم چرا وبلاگ نمیزنی، با یک پوزخند کاملاً تمسخرآمیز جواب میدهد مگر بیکارم؟!
چند روزی بود خیلی به این جملهها فکر میکردم. حسابی ذهنم را مشغول کرده بود. فکر کردم... فکر کردم... فکر کردم...
آنقدر فکر کردم که آخر به نتیجهای که خودم میخواستم رسیدم.
از همان موقع وقتی جلو وبلاگم مینشینم و نگاهش میکنم دائماً این جملهها در ذهنم تکرار میشود.
* من امتیازی نسبت به بقیه دارم، آنهم وبلاگ است.
* همین چند صفحه که برای بقیه شده پاتوق اوقات بیکاریشان برای من تنها بهانه نوشتن است.
* همین چند صفحه تمام زندگی من است.
* صفحه، صفحه وبلاگم برایم خاطره است. خاطرههایی که فقط برای خودم جالب است.
* بدون وبلاگ زندگی برایم سخت است و شاید هم نشدنی ...
پینوشت:
خواندن قسمتهای ستارهدار الزامی است.
- ۶ نظر
- ۲۲ مهر ۹۳ ، ۲۲:۳۲