شانس که نداریم...
- بله؟؟
- بیا اینجا!!
- جانم؟؟ بفرمایید؟؟
- اون عکسی که الان گرفتی نشون بده!
ما هم گفتیم حتما بنده خدا عکاس است،چیزی حالیش است،می خواهد راهنمایی کند.
- بذار بیارم؛اینه!
- پاکش کن!
- برای چی؟
- نمی خوام عکسم پخش بشه
- پخش نمیشه
- گفتم پاکش کن
- چشم، بفرما
- حالا شد
یکی نبود بگوید آخر تو چه داری که عکست داشته باشد.
خلاصه راهش را کشید و رفت.
این که سرنوشت عکس اول ما...
رو به منظره شهر با آن چراغ های روشنش ایستادم؛ عکس گرفتم؛ شدت باد دستم را تکان می داد؛ عکس خراب می شد؛ اصرار ورزیدم؛ باد نزدیک بود خودم هم را ببرد؛ کوتاه آمدم.
کم کم باد بیشتر شد؛ یک فقره پلاستیک همراه با باد آمد؛ باد رد شد ولی پلاستیک آمد و صاف خورد در دماغ قلمی و مبارک بنده.
این بود که فرار را بر قرار ترجیح دادیم و محل را به سرعت ترک کردم.
و از بین عکس ها بهترینش شد این:
- ۹۳/۰۲/۲۰
امیدوارم دماغ قلمی تون هم مبارک و چاغ باشه.
به ما هم سرکی بکشید شاد می شیم.