خانهای کنار ابرها
شیار143 منتقدهای زیادی داشت. البته ناگفته نماند خیلیها هم ازش تعریف کردند و جایزههای زیادی هم بهش دادند. فیلم در نظر مردم خیلی محبوب بود ولی در نظر منتقدان آنقدر جذاب نبود. به همین خاطر هم فروش زیادی داشت. فروشش را از ماندگاریاش روی پرده سینمای شهرمان فهمیدم. آخر سینمای شهر ما جوری است که به هر چیز فکر میکند غیر از ارزش هنری یک فیلم. شرط میبندم مدیریت این سینما یا اصلا فیلم ها را نمیبیند یا چیزی از هنر و سینما و فیلم بارش نیست. سازوکار سینمای ما این جوری است که اگر فیلم فروشش خوب باشد تا یک ماه هم روی پرده میماند ولی اگر فروشش کم باشد با این که فیلم صدها سیمرغ هم برده باشد باز در عرض یک هفته از روی پرده کنار میرود. مثلا همین فیلم معراجیها. حدود یک ماه بود با اقتدار روی پرده ماند. با این که اصلا فیلمی نبود که ارزش وقت گذاشتن داشته باشد. ولی در عوض فروش خوبی داشت در سینما ها. بگذریم.
وقتی حسم بعد از دیدن شیار را با حس عجیبم بعد از دیدن خانه ای کنار ابر ها مقایسه میکنم، میبینم اصلا قابل قیاس با هم نیست. تا الان در سینما و در حال دیدن فیلم بغض کرده بودم ولی هیچ وقت بغضم نترکیده بود. موقع دیدن فیلم چ یا شیار بغض کردم ولی موقع دیدن خانه ای کنار ابر ها بغض کردم و با ضربه های خیلی خوبی که این فیلم به مخاطب میزد اشک ریختم. خیلی وقت بود با فیلمی انقدر حال نکرده بودم. خانه ای کنار ابر ها ضربه های به موقع و خوبی میزد. در طول فیلم یک داستان ساده را دنبال میکردی ولی ضربه های هوشمندانه و به موقع یک دفعه تمام تصوراتت را درباره پایان فیلم تغییر میداد. سرحالت میکرد. شیار این طور نبود. شیار از همان اول معلوم بود آخرش چه میشود. به نظرم شیار مثل اکثر فیلم های ایرانی پایانی معمولی داشت. نوع فیلمنامهی شیار هم به گونه ای نبود که بشود ضربه ایجاد کرد. من شخصا در شیار حال و هوای جنگ را حس نکردم ولی در خانه ای کنار ابر ها حال و هوای جنگ و انتظار یک دختر کوچولو برای آمدن پدرش را بهتر حس کردم. آن مشکل زمان هم که در شیار خیلی ها بهش گیر دادند در خانه ای کنار ابر ها خیلی خوب رعایت شده بود. گذر زمان به خوبی حس میشد و در عین حال مخاطب سر حال بود. حوصله اش سرجایش بود. شیار اگر میخواست گذر زمان را خوب نشان دهد به نظرم خیلی کسلکننده میشد.
با این که برای دیدن "ساکن طبقه وسط" سینما رفته بودم و اصلا انتظار این فیلم را نداشتم و یک جورایی قبل از شروع فیلم خورد تو ذوقم ولی کم کم با تعریف هایی که شنیدم از فیلم کمی میلم برای دیدن فیلم بیشتر شد (همیشه یک همراه خوب میتواند شما را به آینده امیدوار کند. به دیدن فیلم. البته یک همراه آگاه به مسائل روز نه کسی که نیم ساعت آخر فیلم را دیده و هیچ وقت هم احساس من در وجودش نمی نشیند).
در خانه ای کنار ابر ها همه چیز خلاف انتظار مخاطب اتفاق میافتد. حرف های شیرین دختر کوچولوی فیلم گاهی اوقات در اوج بغض به کمکت میآید تا بتوانی بغضت را نگهداری برای آخر فیلم تا به جبران گریه نکردن مادر شهید اشک هایت سرازیر شود. البته از آخر فیلم زیاد خوشم نیامد. فقط گریه داشت. راستش این که به این موضوع تکراری پرداخته بود خیلی مطابق میلم نبود. گریه نکردن مادر یک شهید چیز خیلی بزرگی است ولی انقدر تکرار شده که دیگر دارد شبیه به صدای آقای علی فانی میشود.
- ۹۴/۰۱/۰۶
سلام.
اولا من واقعا غبطه می خورم به هر روز آپدیت شدنت.
یه چیز هایی راجع به حالت وبلاگت هست که برات نظر خصوصی می ذارم.
اما این مطلب؛ نمی دونم چرا بعد چند ماه تصمیم به مقایسه گرفتی، هرچند مقایسه واقعا خوب از آب در اومده- با این که اصلا قابل مقایسه نیست- اما یه ذره زمان مناسبی نیست،
شما از این ور عید داری یه جوری تمام یادداشت هات رو که بعضیاش تاریخ گذشتست رو می کنی برا آپ دیت بودن، البته به من ربطی نداره ها. مطلب دوم اینه که من چهل و پنج دقیقه از فیلم رو دیدم نه نیم ساعت.
بقیه رو هم بعدا اگه یادم بود بهت می گم. الان من چه جوری ام؟