هلی شات!
از بالا نگاه کردن به یک مراسم آدم را از همه چیز مطلع میکند. حتی از شنا کردن مورچه ته قابلمه ی شربت. وقتی از بالا به جشن هیئتمان نگاه میکنم انگار چیزهایی هست که بدجور توی ذوقم می زند. مثلا این که میگوییم ساعت پنج ولی پنج و نیم شروع می کنیم. البته دیر شروع شدن هیئت ها انگار شده جزئی از برنامه هیئتها. از قبل برایش برنامه می ریزند. «می گیم ساعت 5 تا پنج و نیم بچهها بیان دیگه.»
از این بالا پیچ و تاب ها و گرههای سیم را هم میبینم. خیلی توی ذوق میزند. یاد آن بازی بچگی مان می افتم. باید خرگوش را با خطهایمان به هویج میرساندیم. گاهی اوقات خطهایمان آن قدر توی هم میرفت که خرگوش با سر میخورد توی دیوار.
از این بالا دوربین را نمیبینم. بابا نا سلامتی برنامه شروع شده است. این برنامه گزارش تصویری می خواهد. حالا از شربت خوردن ها و ماجراهای قبل هیئت نگرفتی حداقل از پانتومیم بگیر که بعدا بتوانیم به مخاطبمان بفهمانیم که قبل از هیئت جنگ بوده است.
از بالا نگاه کردن زاویه خوبی است. همه چیز را میشود دید.