دربست

روز هفتاد و هشتم

يكشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۴، ۰۴:۱۸ ب.ظ


باران پاییزی حیاط مدرسه را خیس کرده است. از توی کتابخانه بیرون می آیم و با بارانی عجیب روبرو می شوم. عبایم را روی سرم می کشم و با سرعت خودم را به حجره می رسانم. حجره ای که حالا بزرگتر شده و البته تمیز تر. هم حجره ای ها هم عوض شده اند. خودمانیم! هم حجره ای های جدید خیلی بهترند.

توی حجره پاهایم را روی هم انداخته ام و روبروی سید که خوابیده است، روز هفتاد و هشتم را می نویسم. صدای باران هنوز از توی حیاط به گوش می رسد. حوض آرام آرام به کمک باران پر می شود. اما چه فایده! فردا آب چاه تویش می ریزند و دیگر هیچ اثری از باران نخواهد ماند. وحید با عجله می آید توی حجره. «محمد اینجایی؟! ببین، این چرا کسره گرفته؟ مگه غیر منصرف نیست؟» دیگر نمی توانم به نوشتن ادامه بدهم.

نظرات (۳)

آخی . جااااااان
قوربونت بشم . غربت عجیبی تو متنت دیده می شد.
  • سیدجلیل عربشاهی
  • معلومه دیگه حتما مجرور به حرف جرّه دیگه اینکه فکر نداشت....
    :):):):):)


    پاسخ:
    نه عزیزم. قضیه یه چیز دیگه است.
  • سیدجلیل عربشاهی
  • راستی عبا؟ ععععععبا؟؟؟؟؟؟ عباااااا؟؟؟؟؟؟
    پاسخ:
    بله. عبا. مگه چیه؟!!!
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی