دربست

حرف هام با ...!

جمعه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۴، ۰۱:۵۴ ب.ظ


این روزها توی مترو و اتوبوس حرف های جالبی می شنوم. بعضی هاش اذیتم می کند و بعضی هاش هم خنده دار است. بعضی از این حرف ها خیلی خوشحالم می کنند.

امروز توی اتوبوس دو تا پسر دبیرستانی پشتم نشسته بودند. حرف هایشان به گوشم خورد و توجه ام را جلب کرد. یکی شان داشت درباره بدی های دیگری حرف می زد. بدی هایش را رک و راست می گفت. لحن صحبت هایشان برایم خیلی جالب بود. راستش خیلی وقت است هوس اینجور حرف های رفاقتی کرده ام. حرف هایی گاهی اوقات خیلی آرامم می کند. 



  • محمد دارینی

هنرمند یعنی...

شنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۲۸ ق.ظ

محمد باقر مفیدی کیا: هیچ کس فکر نمی کرد پیشرفت ایران تا آنجا باشد که دانشمندانش را به جرم دانش هسته ای ترور کنند. امیدوارم روزی برسد که ما هنرمندان انقلابی نیز به واسطه هنرمان در لیست ترور موساد قرار بگیریم.


ای کاش همه سینماگران چنین طرز فکری داشتند...


پی نوشت:

محمد باقر مفیدی کیا، کارگردان فیلم لکه، تنها هنرمندی بود که امسال جایزه ویژه ننه عصمت را گرفت.

  • محمد دارینی

سوء تفاهم

چهارشنبه, ۹ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۱۲ ب.ظ




از وقتی آمده است چند بار کارت شناسایی گرفته ام. آخر هر مغازه ای که کارت خوان ندارد کارت شناسایی ام را می گیرد.


  • محمد دارینی

روز صد و چهل و پنجم

شنبه, ۵ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۱۵ ق.ظ


نمی دانم روز چندم طلبگی ام بود که خبر دادند پدر یکی از رفقا فوت کرده است. این خبر را هر کس که می شنید بغض گلویش را می گرفت و برای چند لحظه احساس می کرد جای امیر حسین است. امیرحسین از آن بچه درس خوان های با اخلاق است. با همه گرم می گیرد و همه هم او را دوست دارند. اصلا به خاطر همین رفتارهایش است که همه از این اتفاق ناراحت شدند و بغض کردند و گاهی هم اشک ریختند.

***

امروز روز صد و چهل و پنجم طلبگی ام است. همه توی حجره امیرحسین جمع شده ایم. حاج آقا مردانی (معاون تهذیب) به عنوان بزرگتر همراه مان آمده است. حاج آقا قرآن می خوانند و ما هم زمزمه می کنیم.

  • محمد دارینی

خودسانسوری!

جمعه, ۲۷ آذر ۱۳۹۴، ۰۵:۰۵ ب.ظ

من هم این روز ها خود سانسوری گرفته ام...


پی نوشت:
خودسانسوری!
  • محمد دارینی

همه می گویند نمی شود...

جمعه, ۲۲ آبان ۱۳۹۴، ۰۷:۴۸ ب.ظ

همه می گویند نمی شود. می گویند امسال خیلی سخت گرفته اند. می گویند امسال حتی گفته اند ویزا هم تهیه کنید بعد تو می خواهی با کارت ملی بروی؟

این روز ها وقتی این حرف ها را از اطرافیانم می شنوم بدجور دلم می گیرد. راستش می ترسم. می ترسم از نطلبیدن آقا.


***

 

رفقایم می دانند. وقتی دلم می گیرد معمولا مداحی گوش می دهم. زمزمه این روزهای من شده این مداحی:


منی که کبوترم...

  • محمد دارینی

روز هفتاد و هشتم

يكشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۴، ۰۴:۱۸ ب.ظ


باران پاییزی حیاط مدرسه را خیس کرده است. از توی کتابخانه بیرون می آیم و با بارانی عجیب روبرو می شوم. عبایم را روی سرم می کشم و با سرعت خودم را به حجره می رسانم. حجره ای که حالا بزرگتر شده و البته تمیز تر. هم حجره ای ها هم عوض شده اند. خودمانیم! هم حجره ای های جدید خیلی بهترند.

توی حجره پاهایم را روی هم انداخته ام و روبروی سید که خوابیده است، روز هفتاد و هشتم را می نویسم. صدای باران هنوز از توی حیاط به گوش می رسد. حوض آرام آرام به کمک باران پر می شود. اما چه فایده! فردا آب چاه تویش می ریزند و دیگر هیچ اثری از باران نخواهد ماند. وحید با عجله می آید توی حجره. «محمد اینجایی؟! ببین، این چرا کسره گرفته؟ مگه غیر منصرف نیست؟» دیگر نمی توانم به نوشتن ادامه بدهم.

  • محمد دارینی

آرزوی چند ساله!

پنجشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۴، ۰۴:۳۳ ب.ظ


روبروی ضریح که می ایستی و با خانوم درد دل می کنی آرامش می گیری. آخر حرف هایی که نمیتوانی به هیچکس بگویی به خانوم میگویی. وقتی ضریح را بغل می کنی و دست هایت را توی پنجره هایش قلاب می کنی آرامش بیشتری می گیری. احساس می کنی که فقط تو هستی و خانوم. هیچ کس نیست که بخواهد مزاحم باشد.

خیلی وقت بود از بغل کردن ضریح بی بهره بودم. آخر عادت ندارم توی آن شلوغی جلو بروم. راستش نمی خواهم به خاطر آرامش گرفتن من چند نفر دیگر...

امروز بعد از سال ها توانستم ضریح را در آغوش بگیرم. ضریحی که نزدیک تر است به خانوم. چند دقیقه ای ضریح را بغل گرفتم و هر چه می خواست دل تنگم برایش گفتم.

  • محمد دارینی

حال این روزهای من (2)

جمعه, ۳ مهر ۱۳۹۴، ۰۵:۵۸ ب.ظ

این روز ها حالم اصلا خوب نیست. غیر از مشکلی که شاید بعد ها به وبلاگم گفتم این ماجرای کشته شدن زائران خانه ی خدا بدجور روی دلم سنگینی می کند. نمی توانم تصور کنم که کشته شدن آن همه زائر آن هم طی دو حادثه در یک هفته فقط یک اتفاق بوده باشد. شاید اگر ماجرای کشته شدن زائران به همان حادثه اول ختم میشد می توانستم خودم را قانع کنم که همه اش یک اتفاق بوده است. اما الان نمی دانم چطور باید قانع شوم که هیچ کم کاری و اجحافی درکار نبوده است. آخر نمیتوانم تصور کنم در یک اجتماع بیست میلیونی انقدر کشته ها کم است یا اصلا وجود ندارد که هیچ وقت اعلام نمی شود ولی در یک اجتماع کم تر از پنج میلیون نفری 130 نفر فقط از هموطنانم کشته می شوند. البته از نظر عربستانی ها که همه این ها اتفاق بوده است. اصلا از نظر آن ها این جنگ ها هم همه اش اتفاق است و جلو اتفاق را هم که نمی شود گرفت.

***

نمی دانم از این به بعد باید با این تناقضی که پیش آمده چه کنم؟ تناقض میان نقش پرچم شان و عمل شان.

  • محمد دارینی

آن بیست و سه نفر

شنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۴، ۱۲:۴۲ ب.ظ


تا به حال هر چه از اسارت شنیده ام یا در فیلم ها دیده ام همه اش از اسارت در اردوگاه ها بوده است. اسارت در زندان استخبارات تا به حال خیلی کم برایمان روشن شده است. آن بیست و سه نفر خیلی خوب شرح حال شان را در زندان استخبارات توصیف کرده اند و اینکه چگونه از آن جا به رمادی منتقل شده اند. این کتاب با توصیفات زیبایی که دارد خیلی خوب وحشی گری های بعثی ها را در زندان استخبارات بیان می کند.

یک نگرانی که وجود دارد و موجب می شود خیلی از کتاب خوان های حرفه ای به سمت آن بیست و سه نفر نروند نام نویسنده آن است. نویسنده یک رزمنده است که خودش یکی از آن بیست وسه نفر بوده است. خیلی ها وقتی اسم آقای احمد یوسف زاده را روی کتاب می بینند بدون مکث پیش بینی می کنند و می گویند کتاب متن خوبی ندارد. خوب نوشته نشده است. آقای احمد یوسف زاده خیلی خوب تصاویر زندان های عراق و شکنجه ها و البته دیدار با صدام را به تصویر کشیده است. گاهی اوقات در خلال داستان یک چیز را جوری توصیف می کند که انگار تمام عمرش را برای نویسندگی گذاشته است. یکی دیگر از چیز هایی که جذابیت داستان را کم کرده و موجب شده خیلی ها به طرف کتاب نروند لو رفتن داستان کتاب توی برنامه ماه عسل است. این برنامه با سبکی که در بیان داستان هایش دارد هر چه در کتاب بود را از زبان نویسنده و دوستانش گفت و هیچ چیزی برای کسی که هنوز کتاب را نخوانده بود نگذاشت.

بگذریم. خلاصه اش اینکه آقای احمد یوسف زاده خیلی خوب توانسته است از پس این روایت برآید.

 

یک نکته:

اگر می خواهید رسم رفاقت یاد بگیرید حتما این کتاب را بخوانید. رفاقتی که توی این کتاب بین اسرای ایرانی مخصوصا احمد یوسف زاده و دو رفیق دیگرش نشان داده شده است برای ما امروزی ها که ادعای رفاقت می کنیم خیلی خوب و آموزنده است.




+ تقریظ رهبر انقلاب بر "آن بیست و سه نفر"

  • محمد دارینی