دربست

۴۸ مطلب با موضوع «شوخی» ثبت شده است

آخه دیگه چقدر کم کاری...

پنجشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۱:۰۹ ب.ظ
چند روز قبل بود،رفته بودم یه مجلس عروسی که ارکس داشتند و ...
(البته قابل به ذکر است که من روحم هم خبر نداشت که اینجا از این خبر ها هم هست ولی باز هم دیر رفتم ولی هنوز تمام نشده بود)
خلاصه رفتیم و نشستیم و پذیرایی شدیم که یک دفعه شروع کردند.
سرم را چرخاندم دیدم برای یک محل بسته و سقف دار چهار تا باند ولوم پنجه ی توپ گرفتند و گذاشتند چهار طرف مجلس(شاید بگید باند ها مال خود ارکس بوده ولی من رفتم پرسیدم گفتند فقط یکی از باند ها مال اوست)
داشتم شاخ در می آوردم؛با خودم فکر می کردم اگر هیئت ما فقط یه کم اینجوری خرج می کرد چی می شد...
خلاصه چشمتان روز بد نبیند ییهو همه ی چراغ ها خاموش شد و چند تا از این لیزر ها(که خواهشمند است اگر اسمش را میدانید بگویید تا ما هم بدانیم)روشن شد و آنجا بود که یاد آن وقتی افتادم که چند تا بچه هیئتی برای یک هالوژن ساده گیر کرده بودند(اتفاقا آن را هم که پرسیدم گفتند مال خود تالار نیست کرایه کرده ایم)
ناز شستشان...
به لطف خدا چند ماه بعد یک عروسی دعوت شدیم که گروهی از بچه حزب اللهی ها دعوت شده بودند و اجرای برنامه می کردند(خیلی دلم می خواست قسمتی از مراسم را اینجا بذارم ولی این ترافیک محدود اینترنت نمی گذارد)
در آن مراسم یک و فقط یک باند واقعا داغون تهیه شده بود(صد رحمت به باند های هیئت خودمان)
البته یک میکروفون هم داشتند از آنهایی که سالها پیش میرزا محمد برای مسجد محله خرید.
حالا مقایسه کنید که چقدر ما انرژی می گذاریم و خرج می کنیم و چقدر آن ها...
انصافا درست است؟!!!!
  • محمد دارینی

شهرت...

پنجشنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۳:۴۲ ب.ظ

داشتم در وبلاگ ها گشت می زدم،که رسیدم به وبلاگ یه شخص مشهور...

جالب بود برایم...

یک مطلب داشت درباره ی چاپ کتابش بود؛36 نظر گذاشته بودند برایش...

برای یک مطلب که...



  • محمد دارینی

تجدید بیعت...

پنجشنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۲:۱۶ ق.ظ

چند تا بچه مذهبی می خواستند یک کار فرهنگی بکنند؛به همین منظور دعوت کرده بودند از چند تا هیئت مذهبی شهرستان که بیایند و تجدید بیعتی داشته باشند.

از هیئت ما هم دعوت شده بود؛به من زنگ زدند که آقا شما موافقی که در این مراسم شرکت کنیم،من هم با صراحت تمام و با استدلال به دلایلی که داشتم مخالفت کردم.

اما مسئول هیئت و چند تا از بزرگتر ها که احترامشان هم واجب است موافقت کردند و دلیل آوردند که آقا ما باید برویم و تجدید بیعت داشته باشیم و فلان و بهمان...

در هر صورت ما هیئت هفتگی نازنین خودمان را تعطیل کردیم و رفتیم آنجا که ای کاش...

شرح مراسم:

از دیر شروع کردن ها و ناهماهنگی ها که بگذریم تازه می رسیم به چگونگی برگزاری.

اولش که همه مثل یه بچه خوب نشسته بودند و اعتراض هم نکردند.

مراسم را با تلاوت قرآن شروع کردند و بعد هم شعر خوانی و بعد هم پخش کلیپ و در اخر هم سخنرانی و مولودی خوانی برادر مداح.

چیزی که خیلی توجه من را جلب کرد یا به عبارت دیگر اعصابم را بهم ریخت این بود که مجری برنامه دنبال میکروفون بود نه میکروفون دنبال مجری...

« برداشت آزاد:وقتی داشت کلیپ پخش می شد دو نفر آدم خوب جلو جمعیت ایستاده بودند و جلسه گرفته بودند برای خودشان،هیج کس هم اعتراضی نکرد که آقا داریم فیلم نگاه می کنیم(مثل سینما ها) »

" خب بندگان خدا حوصله نگاه کردن نداشتند،مگه گناهه؟! "

یک کلیپ پخش کردند که معلوم بود...

از ساخت و ساز یک مکان رفت به فرهنگ و دغدغه فرهنگی آقا(خب انصافا ربط داره دیگه)

     آن همه جا برای سخنرانی                                   منبر به آن خوبی

     خب چرا اینجوری؟                                          این هم شد سخنرانی؟

" میدونم شعرم خیلی... "

خب مگر من شاعرم؟

اهدا جوایزش معرکه بود؛از بین 119 نفری که شرکت کرده بودند شاید فقط 19 نفرشان حضور داشتند.

" خب حتما همه ی 119 نفر برگزیده بودند دیگه،چرا الکی گیر میدی؟ "

سه کمک هزینه کربلا هم دادند به سه نفر از آن 119 نفر ولی فقط یک نفرشان جزو آن 19 نفر بود.

بنده خدا کمک هزینه کربلا برنده شده خیلی عادی،انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده می آید و می گیرد ومیرود

"یارو سفر به برزیل برنده میشه انقدر مصاحبه و عکس و چیز ازش میگیرند که ... "

انصافا عجب تجدید بیعتی کردیم،ما که خیلی حال کردیم.

والسلام

  • محمد دارینی

اون قدیم ندیما...

جمعه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۸:۵۴ ب.ظ

داشتم یه فیلم از اون قدیمای خودم می دیدم،از اون دوران جوانی،توی فیلم این رو می گفتم مثلا به عنوان یک جک:

«یارو میره پیش جارو میگه کو پارو؟اونم میگه پارو رفته پیش کاهو،یارو میره پیش کاهو میگه کو پارو؟میگه همین الان رفت پیش زالو»

این ماجرا همین طور ادامه دارد تا آقا پاروی ما در خانه ی کادو پیدا می شود.

و این طور بود که ما شدیم این...

از زمین خاکی های ادبیات شروع کردیم.


  • محمد دارینی

نشریه ی عزیز دلمان

پنجشنبه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۴:۱۰ ب.ظ

قضیه نشریه را که می دانید،همان نوشتن زوری و ...

حالا وقتی می بینم بچه ها آنقدر به این نشریه لطف دارند که مطالب آن را حتی نگاه هم نمی اندازند مگر فقط کاریکاتوری یا عکسی باشد که آن هم در ذات همه ی ماست؛وقتی این را می بینم که با نشریه موشک درست می شود یا اگر هم جلو رویمان خجالت بکشند آنقدر تا می زنند که چیزی ازش نماند.

وقتی این را می بینم به آینده ی این نشریه بیشتر امیدوار می شوم.

 

  • محمد دارینی

پشت هر مرد موفقی ....

دوشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۱:۳۸ ب.ظ

چند ماه پیش به من یک مسئولیت دادند و از آن به بعد هم تعریف و تمجید و فلان و... که نکنه من کارم رو انجام ندم و اون قسمت از کار بیفتد(چون در این وضعیت هیچکس غیر از من نمی توانست از پس این کار برآید)

خلاصه حالا که ما این مسئولیت را قبول کردیم و زخم زبون هایش را هم شنیدیم یکی آمده برای ما شاخ شده که آقا من از شما بهترم و من در فلان جا این کار را انجام می دادم و هزار حرف دیگر....

می خواستم این را بگویم که همیشه پشت هر مرد موفق آدمی هست که نمی خواهد آن مرد موفق باشد یا به عبارت دیگر یک آدمی هست که چشم دیدن موفقیت آن آدم را ندارد

  • محمد دارینی

تاکسی دار ها

پنجشنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۳، ۱۱:۴۵ ب.ظ


دیروز بود سوار تاکسی شدم

وقتی تقریبا به نیمه های راه رسیدم فهمیدم که پول ندارم

به این فکر میکردم که چجوری بهش بگم...

تو راه بودیم که یه ماشین دیگه یه دفعه پیچید جلو ما

این بنده خدا هم اعصابش به هم ریخت و هر چی دلش میخواست به اون بنده خدا گفت

من تو اون لحظه با خودم می گفتم:با اون که فقط یه بی احتیاطی کرد اینجوری رفتار کرد خدا بخیر کنه عاقبت ما رو...

خلاصه وقتی میخواستم پیاده بشم به راننده گفتم:آقا بی زحمت یه لحظه صبر کن تا برم از اون مغازه آشناس پول بگیرم بیارم

راننده ی محترم با کمال احترام و آرامش و دقیقا با همین لحن گفت:برو داداش،فدای سرت،هر وقت هم دیگه رو دیدیم با هم حساب میکنیم

منم که اصلا باورم نمیشد نه تعارفی نه...

در رو بستم و اون منطقه رو سریعا ترک کردم و در افق محو شدم

هدفم این بود که حمایتی کرده باشم از تمام راننده تاکسی های گلمون که واقعا زحمت میکشن و خدمت می کنن

والسلام


  • محمد دارینی

کفش سال

شنبه, ۹ فروردين ۱۳۹۳، ۱۲:۰۹ ق.ظ

هیچ چیز مثل راه رفتن با یک کفش و راحت و شیک و با کلاس و گرون و با کفی ژله ای به آدم انرژی نمیده

کفش سال





ضمنا این کفش تا الان جنجال بر انگیز ترین کفش سال شناخته شده است

  • محمد دارینی

هفت سین صوتی

يكشنبه, ۳ فروردين ۱۳۹۳، ۰۶:۰۹ ب.ظ

از نظر عده ای معدود و بی سواد که از جای معدودی تغذیه می شوند هفت سین قبلی که روی این وبلاگ گذاشته شد بسیار خنک بوده و فضای اینترنت آنها را در این روز های بهاری سرد کرده است

بنابر این تصمیم گرفته شد هفت سین دیگری ارائه شود:

سیم میکروفون

سیم باند

سوت کشیدن باند ها

سبز بودن سیم میکروفون

سقف باندی(منظور باندی که قرار است به سقف نصب شود)

سر کاظم (منظور سری است که کاظم آقا در هنگام افتضاح بودن صوت تکان می دهد)

سوتی (منظور سوتی های خودم هنگام تنظیم صوت)

  • محمد دارینی

رنج...

يكشنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۲، ۰۸:۲۴ ب.ظ


آنقدر رنجم می دهند آنان که نظر می گذارند ولی پیگیر پاسخش نیستند

و آنقدر خشنودم می کنند آنان که نظر که می گذارند هیچ پاسخ پاسخ نظر هایشان را هم می دهند

  • محمد دارینی