آخه دیگه چقدر کم کاری...
- ۳ نظر
- ۱۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۳:۰۹
داشتم در وبلاگ ها گشت می زدم،که رسیدم به وبلاگ یه شخص مشهور...
جالب بود برایم...
یک مطلب داشت درباره ی چاپ کتابش بود؛36 نظر گذاشته بودند برایش...
برای یک مطلب که...
چند تا بچه مذهبی می خواستند یک کار فرهنگی بکنند؛به همین منظور دعوت کرده بودند از چند تا هیئت مذهبی شهرستان که بیایند و تجدید بیعتی داشته باشند.
از هیئت ما هم دعوت شده بود؛به من زنگ زدند که آقا شما موافقی که در این مراسم شرکت کنیم،من هم با صراحت تمام و با استدلال به دلایلی که داشتم مخالفت کردم.
اما مسئول هیئت و چند تا از بزرگتر ها که احترامشان هم واجب است موافقت کردند و دلیل آوردند که آقا ما باید برویم و تجدید بیعت داشته باشیم و فلان و بهمان...
در هر صورت ما هیئت هفتگی نازنین خودمان را تعطیل کردیم و رفتیم آنجا که ای کاش...
شرح مراسم:
از دیر شروع کردن ها و ناهماهنگی ها که بگذریم تازه می رسیم به چگونگی برگزاری.
اولش که همه مثل یه بچه خوب نشسته بودند و اعتراض هم نکردند.
مراسم را با تلاوت قرآن شروع کردند و بعد هم شعر خوانی و بعد هم پخش کلیپ و در اخر هم سخنرانی و مولودی خوانی برادر مداح.
چیزی که خیلی توجه من را جلب کرد یا به عبارت دیگر اعصابم را بهم ریخت این بود که مجری برنامه دنبال میکروفون بود نه میکروفون دنبال مجری...
« برداشت آزاد:وقتی داشت کلیپ پخش می شد دو نفر آدم خوب جلو جمعیت ایستاده بودند و جلسه گرفته بودند برای خودشان،هیج کس هم اعتراضی نکرد که آقا داریم فیلم نگاه می کنیم(مثل سینما ها) »
" خب بندگان خدا حوصله نگاه کردن نداشتند،مگه گناهه؟! "
یک کلیپ پخش کردند که معلوم بود...
از ساخت و ساز یک مکان رفت به فرهنگ و دغدغه فرهنگی آقا(خب انصافا ربط داره دیگه)
آن همه جا برای سخنرانی منبر به آن خوبی
خب چرا اینجوری؟ این هم شد سخنرانی؟
" میدونم شعرم خیلی... "
خب مگر من شاعرم؟
اهدا جوایزش معرکه بود؛از بین 119 نفری که شرکت کرده بودند شاید فقط 19 نفرشان حضور داشتند.
" خب حتما همه ی 119 نفر برگزیده بودند دیگه،چرا الکی گیر میدی؟ "
سه کمک هزینه کربلا هم دادند به سه نفر از آن 119 نفر ولی فقط یک نفرشان جزو آن 19 نفر بود.
بنده خدا کمک هزینه کربلا برنده شده خیلی عادی،انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده می آید و می گیرد ومیرود
"یارو سفر به برزیل برنده میشه انقدر مصاحبه و عکس و چیز ازش میگیرند که ... "
انصافا عجب تجدید بیعتی کردیم،ما که خیلی حال کردیم.
والسلام
داشتم یه فیلم از اون قدیمای خودم می دیدم،از اون دوران جوانی،توی فیلم این رو می گفتم مثلا به عنوان یک جک:
«یارو میره پیش جارو میگه کو پارو؟اونم میگه پارو رفته پیش کاهو،یارو میره پیش کاهو میگه کو پارو؟میگه همین الان رفت پیش زالو»
این ماجرا همین طور ادامه دارد تا آقا پاروی ما در خانه ی کادو پیدا می شود.
و این طور بود که ما شدیم این...
از زمین خاکی های ادبیات شروع کردیم.
قضیه نشریه را که می دانید،همان نوشتن زوری و ...
حالا وقتی می بینم بچه ها آنقدر به این نشریه لطف دارند که مطالب آن را حتی نگاه هم نمی اندازند مگر فقط کاریکاتوری یا عکسی باشد که آن هم در ذات همه ی ماست؛وقتی این را می بینم که با نشریه موشک درست می شود یا اگر هم جلو رویمان خجالت بکشند آنقدر تا می زنند که چیزی ازش نماند.
وقتی این را می بینم به آینده ی این نشریه بیشتر امیدوار می شوم.
چند ماه پیش به من یک مسئولیت دادند و از آن به بعد هم تعریف و تمجید و فلان و... که نکنه من کارم رو انجام ندم و اون قسمت از کار بیفتد(چون در این وضعیت هیچکس غیر از من نمی توانست از پس این کار برآید)
خلاصه حالا که ما این مسئولیت را قبول کردیم و زخم زبون هایش را هم شنیدیم یکی آمده برای ما شاخ شده که آقا من از شما بهترم و من در فلان جا این کار را انجام می دادم و هزار حرف دیگر....
می خواستم این را بگویم که همیشه پشت هر مرد موفق آدمی هست که نمی خواهد آن مرد موفق باشد یا به عبارت دیگر یک آدمی هست که چشم دیدن موفقیت آن آدم را ندارد
دیروز بود سوار تاکسی شدم
وقتی تقریبا به نیمه های راه رسیدم فهمیدم که پول ندارم
به این فکر میکردم که چجوری بهش بگم...
تو راه بودیم که یه ماشین دیگه یه دفعه پیچید جلو ما
این بنده خدا هم اعصابش به هم ریخت و هر چی دلش میخواست به اون بنده خدا گفت
من تو اون لحظه با خودم می گفتم:با اون که فقط یه بی احتیاطی کرد اینجوری رفتار کرد خدا بخیر کنه عاقبت ما رو...
خلاصه وقتی میخواستم پیاده بشم به راننده گفتم:آقا بی زحمت یه لحظه صبر کن تا برم از اون مغازه آشناس پول بگیرم بیارم
راننده ی محترم با کمال احترام و آرامش و دقیقا با همین لحن گفت:برو داداش،فدای سرت،هر وقت هم دیگه رو دیدیم با هم حساب میکنیم
منم که اصلا باورم نمیشد نه تعارفی نه...
در رو بستم و اون منطقه رو سریعا ترک کردم و در افق محو شدم
هدفم این بود که حمایتی کرده باشم از تمام راننده تاکسی های گلمون که واقعا زحمت میکشن و خدمت می کنن
والسلام
از نظر عده ای معدود و بی سواد که از جای معدودی تغذیه می شوند هفت سین قبلی که روی این وبلاگ گذاشته شد بسیار خنک بوده و فضای اینترنت آنها را در این روز های بهاری سرد کرده است
بنابر این تصمیم گرفته شد هفت سین دیگری ارائه شود:
سیم میکروفون
سیم باند
سوت کشیدن باند ها
سبز بودن سیم میکروفون
سقف باندی(منظور باندی که قرار است به سقف نصب شود)
سر کاظم (منظور سری است که کاظم آقا در هنگام افتضاح بودن صوت تکان می دهد)
سوتی (منظور سوتی های خودم هنگام تنظیم صوت)