دربست

شهر مورچه ها...

پنجشنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۲، ۱۱:۱۶ ق.ظ

میخواستند برای یک جلسه ی فوریتی تمام مورچه ها را  جمع کنند

اول جلسه ای گرفتند که چگونه هزاران مورچه را یک جا جمع کنیم

هر کسی نظری می داد:

یکی از مورچه ها گفت فراخوان بزنیم،موری دیگر برخاست و جواب داد نه امروز عصر ارتباطات است باید به همه ایمیل بزنیم و مکان و ساعت جلسه را به آن ها خبر بدهیم

هر مورچه ای نظری میداد...

وقتی نوبت به مورچه جوان رسید رئیس جلسه که مردی با تجربه و بزرگ تر بود توی جرف مورچه ی جوان پرید و حرفش را قطع کرد و نگذاشت نظر بدهد

مورچه جوان بدون هیچ حرفی سر جایش نشست و خودکارش را برداشت و نظرش را مکتوب کرد و کاغذ را گذاشت جلو کسی که نوبتش بود تا نظرش را بگوید

مورچه کاغذ را برداشت و هر چه نوشته بود خواند

نظرش این بود:

" با گذاشتن یک تکه شیرینی خامه ای در محل اجرای جلسه تمام مورچه ها را جمع کنیم "

تمام مورچه های جلسه حیرت زده شده بودند و بعد از چند لحظه همه با کف و سوت از نظر او استقبال کردند

مورچه که هنوز در حیرت بود به طرف مورچه ی جوان رفت و او را در بغل گرفت و میخواست اعلام کند که این نظر از آن مورچه جوان است ولی مورچه جوان نگذاشت

صبح روز بعد مورچه ها آمدند تا تدارکات جلسه را بچینند

کار خاصی نداشت صندلی ها که آماده بود فقط مانده بود شیرینی...

یک تکه شیرینی نمیدانم از کجا پیدا کردند و آوردند گذاشتند وسط میز

به همه بیسیم هایی جهت هماهنگی داده شد و هر مورچه ای در جایی کمین کرد و منتظر مورچه های دیگر شدند

و شاید این داستان ادامه یابد....



 

  • محمد دارینی

نظر

داستان

جلسه

مورچه

نظرات (۲)

  • حمید اسماعیل زاده
  • تا اینجا که شروع خوبی بود، به شرطی که به همین خوبی ادامه پیدا کنه. البته نه شاید، که حتما.
    پاسخ:
    ممنونم
    چشات خوب میبینه
  • ایمان صمدی نیا
  • قشنگ بود به شرط ادامش . . .  .
    پاسخ:
    ممنون
    حتما
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی