دربست

یک شب با هم بودن...

چهارشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۳، ۰۳:۱۱ ق.ظ

پیتزا

قبل از خوردن...

چند دقیقه پیش بود که دوست عزیزم زنگ زد و مرا با کمال احترام به چند دقیقه با هم بودن دعوت کرد. من هم که...

من الان خوشحالم؛ این همه خوشبختی محاله...

                                                                                                                            

 

بعد از خوردن...

الان که دارم این مطلب را می‎نویسم، هنوز مزه‎ی سوسیس و کالباس های غذا توی دهانم است.

شاید فکر کنید چه خورده‎ایم که اینطور می‎گویم.

شاید اگر از زبان مشتری همان جا بشنویم بهتر باشد:

بعد از حدود نیم ساعت معطلی غذا را می‎آورد. آنها به یک دیگر نگاه می‎کنند و فقط لبخندی...

تمام خیالاتی که داشتند از یک شب خوب یک جا به فنا می‎رود.

    -  شاید من اشتباه کرده‎ام؛ آن چیزی که من خورده‎ام ایتالیایی نبوده

    -  شاید هم این...

با شکایت تمام شروع به خوردن می‎کنند. لقمه‎ی اول... دوم... سوم... یک تکه کاغذ...

غذا به نیمه می‎رسد ولی صبر آنها تمام شده است.

یکی از آنها بلند می‎شود و با صدای بلند می‎گوید: صاحب اینجا کیه؟

هیچکس جواب نمی‎دهد. با مشت می‎کوبد به در شیشه‎ای که در آن نزدیکی‎ست و در فرومی‎ریزد. آقایی از آن پشت می‎آید.

    -    بفرما آقا اتفاقی افتاده؟

    -    شما به این میگی پیتزا؟

    -    مگه چشه؟

    -    چش نیست داداش دماغه!

    -    خانم! هزینه غذا رو با ایشون حساب نکنید.

    -    نه! فکر کردی بهت میدم؟

    -    من معذرت می‎خوام

    -    پسر پاشو بریم

    -    آهای بچه! بیا این نرمه شیشه ها رو جارو کن.

ببخشید اشتباه شد؛ این ها بخشی بود از فیلمی که تازگی دیده بودم.

کجا بودیم؟

آها، آن دو نفر؟

آنها نیم ساعت پیش پول غذا را حساب کردند و رفتند.

نظرات (۱۰)

  • هادی سیاوش کیا
  • نامردا!
  • محسن هاشم آبادی
  • بله 
    آقا دیشب مهمون داشتن خونشون
    خب خودم پولمو حساب می کردم
    پاسخ:
    من حضوری جواب شما رو خواهم داد
    با اون ادبیات هم حرف نزن انقدر
  • حمید اسماعیل زاده
  • هادی، محسن، خدا شکر کنید که نبودید.
    می‌گم این مثلاً پیتزا، با همه‌ی بدیش، خیلی به قوّه‌ی طنزت کمک کرد محمد. غافلگیری‌هات قشنگ بود. باقیش رو حضوری می‌گم ...
    پاسخ:
    ممنونم
    مگه در خوب بودن من شک داری؟
    با محسن و هادی هم ایشالا قسمت بشه بریم ولی نه اونجا
  • هادی سیاوش کیا
  • وقتی یه مرد باهاتون نیست همین میشه دیگه
    پاسخ:
    سلام مرد!!!!
  • علی زاهدی
  • آخه چرا منو نمی بری نامرد بی معرفت بوووووق ...
    پاسخ:
    .....
  • مرتضی استاجی
  • قشنگ نوشته شده بود
    پاسخ:
    قابلی نداشت
  • سید جواد موسویان
  • بسم الله

    زیبا بود واقعا ...

    مخصوصا اونجا که یهو داستان عوض میشه مسیرش ...
    پاسخ:
    ممنونم سید

    چهار جوابیش خوب بود ولی داستانش مفهوم نبود.

     

    پاسخ:
    ها؟
    چی شده؟
    چهار جوابی؟!!!
  • مهدی اسماعیل زاده
  • خلیلی عو..... هستید...
    همتون از دم .....
    نامرد...
    تازه الآن فهمیدم...
    بوووووووووقققققق
    حیف فیلتر میشم و الا می گفتم ...
    پاسخ:
    قربرونت عزیزم
    قابل نداشت
    شما زیادی به ما لطف داری

    هممون دسته جمعی سر کار رفتیم!!!!!!!
    با این پستت!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

    پاسخ:
    شما؟!
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی