دربست

نویسندگی (1)

شنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۳، ۰۳:۱۶ ب.ظ

 

داشتم می‎نوشتم. ذهنم مشغول درست کردن جمله ها و قاطی کردن طنز به آن‎ها بود. چیزی به ذهنم رسید برای آخر همین مطلبی که داشتم می‎نوشتم. یک پایان خوب. ایده فوق العاده بود. اگر پایان داستان اونجوری تمام می‎شد می‎توانست کل مطلب را قشنگ کند. دوست نداشتم نوشتنم را رها کنم و مشغول نوشتن پایان قصه شوم. راستش می‎ترسیدم داستان از دستم دربرود و نتوانم ادامه‎اش بدهم. گذاشتمش برای آخر. با خودم گفتم «خب وقتی رسیدم به آخرش می‎نویسمش دیگه. اون ایده رو هم استفاده می‎کنم.»

داستان را با این که موضوعش را خیلی دوست داشتم هیچ وقت نتوانستم تمامش کنم... 

  • محمد دارینی

نظرات (۲)

  • محسن هاشم آبادی
  • این عکسه داره می نویسه یا داره جدول حل می کنه؟
    پاسخ:
    کل مطلب تو همون عکسه
  • حمید اسماعیل زاده
  • داستان قشنگی بود. پایان خوبی هم داشت.

    اینطور مواقع بدون فکر می‌نویسم.
    (فکر: یعنی این‌که وسط نوشتن به چیزی جز آنچه در ذهنت است فکر کنی.)
    آنچیزی که در ذهنت است، وقت نوشتنتش همان موقع است.
    نویسنده معروف ح.ا
    پاسخ:
    ممنون از شما نویسنده معروف
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی