دربست

۵۲ مطلب با موضوع «بی شوخی» ثبت شده است

حقیقت فوتبال

چهارشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۳، ۱۰:۴۸ ق.ظ

چند روز بود این ماجراها خیلی برام دغدغه شده بود. خواستم کاری بکنم.

ما وبلاگ نویس ها تنها جایی که می‎توانیم خودمان را خالی کنیم وبلاگمان است. شروع کردم به نوشتن.

چند خطی که نوشتم برای خودم سوال بود که این مطلب من تکراری نیست؟ خب بچه‎ها این مستند رو دیدند دیگه!

مطلبم را ادامه ندادم. بی خیال شدم.

امروز رفتم به وبلاگ دوست عزیزم مطلبش را که خواندم دیدم دقیقا همان چیزهایی بود که من می‎خواستم بنویسم (حتی عکس‎ها هم همان بود)

فقط چند نکته را کم داشت: 

اساس تیم بارسا اسرائیلی است. یعنی رئیس‎های بارسا یا اسرائیلی هستند یا با اسرائیل رابطه دارند.

رفتن بازیکنانی مثل ابراهیموویچ یا مربی مشهوری مثل گواردیولا هم به همین دست‏‎های پشت پرده اسرائیل مربوط است.

این را هم ببینید

  • محمد دارینی

حسرت...

سه شنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۳، ۰۸:۴۵ ق.ظ

چند وقت پیش با چند تا از رفقای خوب و البته غیر بصائری در حال نگاه کردن فیلم عزاداری یکی از هیئت های بزرگ کشور بودیم. هر کسی در جایی از فیلم فرو رفته بود. یکی غرق صدای مداح شده بود؛ یکی دم گرفته بود و با خود سینه می‎زد و زمزمه می‎کرد.

من نمی‎دانم چرا ناخود آگاه چشمم رفت سمت باند ها و...

با خودم فکر می‏‎کردم من دو سه سال از عمر گران بهایم را در هیئت بودم و تقریبا یک سالی هم هست که صوت تنظیم می‎کنم(منتی هم نیست وظیفه بوده)؛ چرا باید هنوز هم وقتی می‎روم جایی برای تنظیم صوت با دیدن یک میکسر چشم هایم چهار تا شود؟

آیا من نمی‎توانستم بروم فلان موسسه فعالیت کنم و بعد از گذشت کمتر از یک سال آنقدر گنده باشم که فقط لازم باشد ندایی بدهم تا برایم صد تا میکسر و اکولایزر بیاورند؟

بله؛ اینجاست که شاعر می‎گوید:

یه توپ دارم قلقلیه، سرخ و سفید و آبیه...

بله برادر؛ ما باید به آن درجه از باور برسیم که یک تکه از توپ قلقلی خودمان را به صد تا توپ فلان مارک آنها که برای فلان بازی استفاده می‎کنند، ندهیم.

بله برادر؛ ما باید آنقدر ولایت پذیری داشته باشیم که یک تار موی مسئول مجموعه‎ی خودمان را به صد تا از این مسئولان انحرافی ندهیم.

بله برادر؛ اگر امروز حسرت این میکسر ها و باند ها به دلمان بماند بهتر از این است که روز قیامت به خاطر لحظه لحظه فعالیتمان در فلان موسسه ها با همان میکسر ها بر پشتمان داغ بزنند.

حرف آخر اینکه ما باید آنقدر با هم صمیمی باشیم که وقتی یک نفر نمی‎تواند مسئولیتش را انجام دهد ما خودمان داوطلب انجامش شویم نه اینکه منتظر منت کشی باشیم.(خطاب به یکی از دوستان گلم)

 

  • محمد دارینی

هیس! آدم ها فریاد نمی‎زنند...

يكشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۳، ۰۴:۱۸ ق.ظ

با سلام

اخیرا دیده شده است که دوست و وبلاگ نویس عزیزمان تهدید به انتقاد از وبلاگ نویسان محترم کرده است.

فرد مذکور با تهدید و لحنی تند اظهار داشته است که از همه انتقاد می‎کند و هیچ ترسی هم ندارد و اگر هم کسی اعتراضی کند با حمله ای سایبری اطلاعات شخصی وبلاگ نویسان را منتشر می‎کند.

اینجانب محمد دارینی در اعتراض به حرکت این فرد لازم می‎بینم چند نکته اساسی را یادآور شوم: 

  1.  دوستان عزیز وبلاگ جایی‎ست برای گفتن حرف هایی که نمی‎توان جای دیگری زد نه جایی برای گرد و خاک بلند کردن و از این قبیل کار ها
  2. دوست عزیز، نوشتن نقد که با تخریب دیگران همراه باشد کار زیاد سختی نیست و حتی بچه های کوچه و بازار هم می‎توانند بنویسند. هنر نویسنده نوشتن نقدی‎ست که با طنز همراه باشد و وقتی فرد نقد شونده خودش می‎خواند لذت ببرد.
  3. دوست عزیز، من نمی‎خواهم فضای معنوی وبلاگ را تبدیل شود به میدان مبارزه.
  4. مورد آخر هم اینکه ما همه دوست و برادریم؛ امیدوارم اگر هم قرار است نقدی صورت بگیرد، نقد سازنده باشد.

امیدوارم به کسی برنخورد.

حاضرم قسم بخورم از نوشتن این مطالب هدف خاصی را دنبال نمی‎کنم و تنها هدفم یادآوری بعضی مطالب به سروران عزیز بود.

پیشگیری بهتر از درمان است.

والسلام...

  • محمد دارینی

قاضی کلاه...

شنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۳، ۰۶:۱۶ ب.ظ

محرم شد و قسم خوردیم که والله تا آخرین قطره خونمون یار سید علی می‎مونیم.

فاطمیه شد و ادعا کردیم که در این غوغای فتنه ها پیرو سید علی هستیم و خدا را شکر کردیم.

حالا که محرم تمام شد و فاطمیه هم گذشت بیایید کلاهمان را قاضی کنیم.

انصافا چقدر به حرفش گوش دادیم؟!!!

  • محمد دارینی

نمی‎دانم چه شد...

جمعه, ۱۳ تیر ۱۳۹۳، ۰۱:۱۹ ق.ظ

  -   وای بابایی چقدر خوبه هواپیما!

  -   قربونت برم دختر گلم؛ دوست داری از این به بعد با هواپیما سفر کنیم؟

  -   آره بابا جونم! خیلی دوست دارم

  -   چشم دخترم! انشاالله سفر بعدی  با هواپیما!

  -   بابایی خیلی دوست دارم!

  -   منم دوست دارم دخترم...!

  -   بابایی کی می‎رسیم؟

  -   یه بار بخوابی و بیدار بشی رسیدیم...

و...

 

  • محمد دارینی

آفرین...آفرین...

چهارشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۳، ۱۲:۲۷ ق.ظ

روحانی‎ست؛ آدم خوبی‎ست؛ خوب حرف می‎زند؛ از هیچ چیز نمی‎ترسد؛ خواستند اخراجش کنند چون حرف حق زده بود.

این بار هم نترسید و حرف آقایمان را به ما یادآوری کرد.

استاد دلبریان( راوی دفاع مقدس) به ما می‎گفت: همیشه حرف خودتان را بزنید؛ هیچ وقت از گفتن حرفتان ترسی نداشته باشید.

  • محمد دارینی

من رفتم...

دوشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۳، ۰۸:۰۳ ب.ظ

هر کس باید یه روزی بره....

ما هم امشب میریم...

ما میریم به این امید که بانو شفاعت کنه...

ما رفتیم قم... 

  • محمد دارینی

دعوتنامه برای آقایمان...

پنجشنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۳، ۰۵:۰۰ ب.ظ

 سلام آقا...

خوبی؟

ان شاء الله کی میبینمتون؟

آقا جان ما برای بعد از ظهر جمعه میخواهیم یک مراسم بگیریم و دعا کنیم برای دیدن هر چه زود تر شما.

میخواستم ببینم وقت دارید سری به مجلس ما بزنید؟

اگر بیایید خوشحال می‎شویم.

بچه ها دلشان خیلی برایتان تنگ شده...

میدانم آدرس را داری آقا جان،همان دفتر بصائر خودمان،منتظریم.

به امید دیدار آقا...

 

 

موجی های دیگر:

هادی عزیز

حمید عزیز

مرتضی عزیز(در اینجا فقط برای حفظ وزن این را گفتم وگرنه من برای ایشون احترام زیادی قائلم)

علی عزیز

ایمان عزیز

محسن عزیز

 

 

  • محمد دارینی

لبیک یا امام

شنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۳، ۰۶:۰۱ ب.ظ


می‎خواستند برای رحلت امامشان مراسم بگیرند و یادی هم بکنند از شهدا...

بچه ها از چند روز قبل به صورت خود جوش کار ها را انجام می‎دادند و دکور می‎زدند و ...

وقتی روز چهارشنبه شد بچه ها از صبح آنجا کار می‎کردند و زحمت می‎کشیدند که فضا را آماده کنند برای عزاداری.

یکی از بچه ها مامور شد تا به صورت تلفنی اطلاع رسانی کند.

نفر اول: گرفتارم؛ با این وضع هوا هم که نمیشه دیگه...

نفر دوم: میخوام برم باشگاه؛ شرمنده؛ هوا هم که اینجوریه...

نفر سوم: تو این هوا که نمی‎تونم از خونه بیام بیرون

و همه ی بچه ها با یک طوفان آبکی جا خالی کردند و به امامشان لبیک نگفتند.

این ها وادی طور را نمی‎خواهند...

  • محمد دارینی

چهل روزش هم گذشت...

جمعه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۱:۰۴ ب.ظ

چهل روز گذشته اما هنوز هم...

این لبخند هایش آزارم می دهد؛آخر مگر می شود...

آرامشش را اصلا درک نمی کنم؛انگار نه انگار...

چهل روز گذشت و ما هنوز می ترسیم برویم جلو...

شهید علی خلیلی

  • محمد دارینی